پارت هفتاد

زمان ارسال : ۲۴۸ روز پیش

پدرام از ذوق جواب ردم سر از پا نمی‌‌شناخت و برایم شیرینی خریده بود. خاله سپیده با ناراحتی زانوی غم بغل گرفته بود و می‌‌گفت:

ـ آخی! طفلکی نادر. هدیه شاید می‌‌تونستی کمکش کنی که...

نگاهم به پدرام افتاد. اگر با نادر ازدواج می‌‌کردم حداقل ا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید